شهيد محمدي‌ دوده‌

 
سرباز يكم‌ شهيد محمدي‌ دوده‌ فرزند شادروان حبيب‌الله‌ به‌ سال‌ 1341 در روستاي‌ نوده شهرستان فومن‌ قدم‌ به‌ جهان‌ گذارد. پس‌ از گذراندن‌ دوران‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ گرديد و تا مقطع‌ راهنمايي‌ به‌ تحصيل‌ پرداخت‌. پس‌ از آن‌، به‌ كار بنّايي‌ روي‌ آورد و مدتي‌ در اين‌ حرفه‌ بود، تا اينكه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ فراخوانده‌ شد.
پس‌ از دوره‌ آموزشي‌، به‌ استان‌ كردستان‌ اعزام‌ شد و در اين‌ نقطه‌ از ايران‌ زمين‌ به‌ ادامه‌ي‌ خدمت‌پرداخت‌، تا اينكه‌ در نوزدهم‌ تير 1362 در منطقه‌ي‌ سردشت‌ در درگيري‌ با اشرار مسلح‌ و مزدور، براثر اصابت‌ گلوله‌ به‌ ناحيه‌ي‌ سر به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ وصال‌ حضرت‌ دوست‌ نايل‌ آمد.مزار این شهید در روستای نوده می باشد.  

در قسمتي‌ از وصيت‌نامه‌ي‌ شهيد دوده‌، بعنوان‌ توصيه‌ و سفارش‌ آمده‌ است‌:  

بنام الله پاسدار خون شهدان تاریخ
 سلام: به پیام آوران اسلام و الهی از هابیل تا ابراهیم از ابراهیم تا محمد (ص) و از حضرت محمد (ص) تا خمینی روح الله با سلام به معصومین که پاک و منزه زیسته اند و شهادت را با آغوش باز پذیرا شده اند پیامبران اسلام شهادت را نشانه ی برای پیروزی مکتب خود قرار داده اند و وارثان آنها به پیروی از آنها راه آنان را ادامه دادند من از آموزگار بزرک و معلم مکتب اسلام آموخته ام و من از راست قامتان یاد گرفته ام که خون سرخم را بپای این جمهوری اسلامی ریخته و نهال آزادی را بر بلندترین نقطه آزادی برافراشته کنم من فرزند مکتبی هستم که تماماً خون و پیام است. براستی معلم من یک استاد بزرگ و عالم ربانی است با سلام به رهبر عزیزم این پیر عارف و عالم عرفانی و مملو صداقت و خوبی که من مشتاق دیدار چهره ی پر نور او هستم و سلام به رهبری آگاه و خردمند است در برابر قدرتهای شیطانی هرگز سر تسلیم فرود نمی آورد صد سلام بر او و یاران باوفای او و سلامی بر تمامی رزمندگان اسلام سلام بر پدر و مادر قهرمان این محرومان جامعه و این رنج کشیده سالها که خودشان را از تمامی چیزهای زندگی محروم نموده و شب ها و روزها برایم زحمت کشیده ولی من فرزند نا خلف نتوانستم مقداری از محبت های آنان را جبران کنم پدر و مادر شما دوست داشته اید که من عروسی کنم بله من عروسی کرده ام  زن من تفنگ من است حجله من سنگر من و نقل و نبات من گلوله های و مکرات و کوه و عراقی ها هستند و تو شیرینی عروسی مرا خواهی خورد.
مادر من هیچ چیز ندارم بتو هدیه کنم ولی وقتی که بهار آمد و گلهای روی قبرم بلند شد آن وقت من از تو می خواهم که یک دسته گل را بعنوان هدیه از فرزند به مادر برای خودت نگهدار بله من وقتی که این درجه عظیم را گرفتم بر شماست که برایم گریه نکنید و هرگز نگران نباشید چونکه اسلام شهادت را سعادت میداند من به سعادتی دست یافته ام که هرگز پایان ندارد و بر شماست که مانند زینب (علیه سلام) بردبار باشید.
و پدرم مانند (علی علیه سلام) با اراده خویش دشمنان را خوار و زبون گردان و من شاید بتوانم دین خودم را به اسلام و مکتب خودم ادا کرده باشم به برادرانم بگوید که چون کوهی استوار فریاد خویش را بر سر تمامی قدرتهای شیطانی بزنند و خواهرانم بگوید یکی دست شما سلاح و یک دست قرآن داشته باشید و مانند سمیه اولین زن اسلام از اسلام دفاع کنید در خاتمه به تمامی دوستان و آشنایان بگوید که نگران این مسئله نباشید و خانواده ام را رخت شادی بپوشانید؟