شهيد منصور آوري‌

زندگينامه‌ منصور آوري‌

درسال‌ 1336 در خانواده‌ مذهبي‌ و ضعيف‌ از نظر مالي‌ ديده‌ به جهان‌ گشود و نامش‌ را منصورگذاشتند تحصيلات‌ ابتدائي‌ خود را در دبستان‌ روستاي‌ خودش‌) (باغبانان‌) و دوران‌ متوسطه‌ رادر دبيرستان‌ شهيد رضا كديور (اميركبير) طي‌ نمود شهيد آوري‌ از همان‌ اوایل كودكي‌ به‌ تعليم‌اسلام‌ و قرآن‌ علاقه‌ زيادي‌ از خود نشان‌ ميداد و در بين‌ دوستان‌ از نظر اخلاق‌ و رفتار و كردار نمونه‌بود و همين‌ امر موجب‌ شده‌ بود در زمره‌ يكي‌ از بهترين‌ شاگردان‌ كلاسش‌ باشد شهيد علاقه‌عجيبي‌ به‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌ و مردم‌ داشت‌ و اكثر وقت‌ خود را در اين‌ ماهها در مساجد مي‌گذراندو تعطيلات‌ تابستاني‌ خود را نزد استادش‌ حاج‌ آقا ناصح‌ گيلاني‌ مي‌پرداخت‌ و گاهي‌ هم‌ درروزهاي‌ تعطيلي‌ جهت‌ موضوعي‌ كه‌ بيشتر شهيد آوري‌ را ناراحت‌ ميكرد امكانات‌ زياد در شهر ولي‌ يك‌روستاهي‌ ازساده‌ترين‌ امكانات‌ محروم‌ ميباشد منصور تا پنجم‌ متوسطه‌ را با تمام‌ مشكلات‌ بتحصيل‌ پرداخت‌ ولي‌ به‌ علت‌ ناملايمات‌ زندگي‌ترك‌ تحصيل‌ نمود و راهي‌ ارتش‌ گرديد و بعد از اتمام‌ آموزش‌ ـ گروهباني‌ باز هم‌ به‌ تحصيل‌ خودادامه‌ داد و گواهينامه‌ ششم‌ طبيعي‌ را در استان‌ باختران‌ گرفت‌ او ميخواست‌ بعد از يك‌ دوره‌آموزش‌ افسري‌ به‌ درجه‌ ستواندومي‌ نائل‌ گردد ولي‌ بعلت‌ اينكه‌ در تظاهرات‌ و راهپيمايي‌هاشركت‌ مينمود تحت تعقيب‌ قرار گرفته‌ بود تا اينكه‌ در سال‌ 1357 با شروع‌ انقلاب‌ شكوهمند اسلامي‌مرتباً در تظاهرات‌ شركت‌ فعالانه‌ داشت‌ و سرانجام‌ مدتي‌ از خانه‌ بيرون‌ نميرفت‌ تا اينكه‌ 22 بهمن انقلاب‌ پيروز گرديد و بعد از پيروزي‌ و درخشندگي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ علاقه‌ زيادي‌ به‌ سپاه‌پاسداران‌ داشت‌ و هميشه‌ آرزو داشت‌ كه‌ لباس‌ مقدس‌ سپاه‌ را بر تن‌ كند. شهيد آوري‌ در برابر فاسدين‌ و متعرفين‌ كه‌ در زمان‌ دولت‌ موقت‌ بازرگان‌ به‌ آنان‌ اجازه‌ فعاليت‌ داده‌شده‌ بود ايستادگي‌ ميكرد و هميشه‌ و همه‌ اوقات‌ با آنها بحث‌ و گفتگو و براي‌ حفظ‌ خون‌ شهيدان‌چه‌ فعاليتهاي‌ كه‌ نميكرد او يك‌ انسان‌ واقعي‌ بود انساني‌ كه‌ در درونش‌ مبارزه‌ با نفس‌ را به‌ مرحله‌پايان‌ رسانده‌ بود و حيوانيت‌ درون‌ خودش‌ را تحت‌ سيطره‌ معنويت‌ و قوه الهي در آورده بود او كه با تهذيب نفس جهاد اكبر را به همه آموخت در دوران زندگي پر از فراز و نشيبش حتي دلي از او نرنجيد . و رنجي به كسي نداده بود . او عاشق خدا و انقلاب اسلامي بود نتيجه عشقش را ديد و سر انجام نداي اما م عزيزش را لبيك گفت و داوطلبانه عازم جبهه كردستان گرديد او از يك طرف با كفار بعثي عراق و از طرف ديگر با ضد انقلاب داخلي مي جنگيد و در همين موقعبود كه يكي از برادران سرباز كه با وي همسايه و همشهري بود با تركش خمپاره از پاي در مي آيد . و تنها كسي كه در ميان سفير گلوله ها به ياري همسنگرش شتافت و جانش را از خطر حتمي نجات مي دهد او بعد از بستري شدن برادر مجروح در بيمارستان آيت الله طالقاني باختران خبر مجروح شدن آن برادر را به خانواده اش مي رساند و حتي پدر او را به شهر باختران مي برد و از آنجا هم با همكاري مسئول بيمارستان او را روانه بيمارستان تهران مي نمايد . او هرگز دوست نداشت برادران خود را در كردستان   تنها بگذارد و آن طوري كه دوستانش تعريف مي كردند مي گفتند شهيد آوري هميشه اين جملات را بر زبان داشت . كه تا آخرين قطره خون با آنها مي جنگم ( كومله ودمكرات ) وي درتاريخ 28 خردادسال 1360شهادت رسيد وبه ديدار معبودش شتافت و مراسم تشييع جنازه و بزرگداشت او نمايان گر محبوبيت و مظلوميت او در روستاي باغبانان و دور اطراف بود . روانش شاد و راهش پر رهرو باد