شهید احمد بخشی شفاهی
در سال 1349 جوانی در روستای خشکنودهان از خانواده ای مذهبی و مستضعف بنام احمد دیده به جهان گشود ابتدا تولدش همراه با سختی و رنج های فراوان بود و اما همچون کوه مقاوم و استوار در برابر گرفتاریهای طاقت فرسا مقاومت کرد ، آری در دوران کودکی اش بود که برادر بزرگش بر حسب تصادف دیده از جهان فرو بست و مصیبتی سنگین را بر جای گذاشت . برای احمد خیلی سوزناک بود و اما نمی دانست که در آینده چه پیش خواهد آمد مدتها بود از داغ برادر می سوخت و اما چیزی نگذشت که پدر بزرگوارش نیز بر حسب تصادف جهان فانی را وداع گفت و سوگ عزا سراسر وجود خانواده شان را فرا گرفته بود وقلب احمد از مصائب مملو از خون گشته او جز صبر چیزی را نمی دید و در زندگیش توکل به خدا می کرد و اما به دلیل فوت پدر تحصیلات ابتدائی را ناتمام گذاشت و برای تامین مخارج زندگی به کار روی آورد.
احمد از سوز داغ پدر می سوخت زندگیش را در تلخی و سختی احساس می کرد زیرا خیلی برایش سنگین بود که بزودی دوستان دست یتیم نوازی بر سرش می کشند و از این بابت گردن خود را خم می کرد و آه عمیق می کشید. آری تنها امید خودش را از دست داده و تنها خوشحالیش مادر و دو برادر و خواهر کوچکش بود طولی نکشید که یک برادر بزرگترش آنان را تنها گذاشت و روانه تهران شد حال احمد است و کلبه غمگین ، پس از اینکه مدتها عمرش اینچنین سپری شد سرانجام تصمیم گرفت که برود تهران پیش برادر خویش . پس از اینکه مدتها در تهران زندگی سختی را گذراند ولی در اواخر سرو اوضاعی پیدا کرده بود و حداقل می توانست حرکتی در زندگیش داشته باشد و همیشه با بسیجی های همان محله به فعالیت برای پیشبرد اهداف عالیه جمهوری اسلامی تلاش کرد. چون عشق حسین(ع) را در سر می پرورید تصمیم گرفت که برای جبهه اعزام شود با توجه به اینکه برادر بزرگترش در جبهه حضور داشتند برای خودش یک وظیفه الهی می دانست که در جبهه حضور پیدا کند.
آری دوباره احمد از تهران به زادگاهش برگشت و با رضایت مادرش با بسیجی های این محله برای فرا گرفتن فنون آتش نظامی خودش را آماده کرد و بعد از فراگرفتن تعلیم نظامی با سپاهیان حضرت محمد(ص) درتاریخ 10/9/65 بعنوان آرپی چی زن عازم سرحداد مناطق جنگی شد . پس از تحمل آن همه مشکلات برای خودش افتخار می دانست که یک بسیجی است در اولین مرحله عملیات کربلای 5 شرکت کرد حدود 2ماه در جبهه حضورداشت یکی از برادران تعریف می کردند که یک شب قبل از عملیات وقتی نیروها را آوردند و تقسیم کردند اواخر شب بود هر کدام گوشه ای نشسته بودند زمزمه ها همه جا پیچیده بود . احمد هم گوشه ای نشسته بود قلبی محزون داشت و گریه می کرد شهید محافظت کار به او می گوید احمد جان چرا گریه می کنی ، احمد گفت می ترسم در این عملیات دوستان خوبم شهید بشوند و مرا تنها بگذارند ، می گویند شهید محافظت کار او را بغل کرده و بر پیشانیش بوسه داد.
آری جمعی از دوستان نزدیک احمد از جمله رحیم در آن عملیات به شهادت رسیدند . بعد از انجام عملیات ماموریت احمد به پایان رسیده بود و ایشان را مرخص کردند اما از آنجایی که عشق به شهادت آنچنان در وجودش اوج گرفته بود که او را لحظه ای آرام نمی گذاشت و اشک از دیدگانش همچون قطره های باران بر گونه هایش میچکید و کبوتر روحش به عالم ملکوت پرواز کرده بود و آرام نگرفت اصرار داشت که خودش را به قافلة عظیم شهدا برساند و بعد از یک هفته مرخصی خودش را به منطقه عملیاتی کربلای 5 شلمچه رسانید و در دوشادوش ظفرمندان سپاهیان اسلام در یک عملیات پیروز مندانه در تاریخ 30/11/65 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه براثر ترکش به مقام رفیع شهادت نایل آمد به آرزوی که مدتها بود انتظارش را می کشید رسید و کبوتر سبکبال روحش به آفاق آسمانی عروج کرد و نفس مطمئنه که عالیترین کمالش بود دست یافت و شربت مرحم دل را نوشید و به لقاءالله پیوست جایش عالی است. خداوند متعالی بگرداند.
گوشهاي از وصيتنامهاش ميخوانيم
«...سعی کنید به دنیا دل نبندید و خود را مهیای روز آخرت کنید ، هیهات که بیش از 15 سال عمرم گذشته و هنوز اندر خم یک کوچه ام زیرا نعمت هایی که خدا به من داده سپاسگزاری نکرده ام شرمنده ام خداوندا ترا به یگانگیت قسم می دهم که شهادت در راه اسلام را نصیبم کنی».