شهيد خيرالله ابراهيم خواه
شهيد خيرالله ابراهيمخواه حلقهسري فرزند علي به سال 1340 در روستاي حلقهسر شهرستان فومن تولد يافت. درسال 1347 در دبستان ابتدايي گوشلوندان ثبت نام كرد و شروع به تحصيل نمود. پس از طي مقطع ابتدايي و راهنمايي، وارد دوره متوسطه شد و اين دوره را در دبيرستان شهيد عبدالكريم ابراهيمي، تا قبولي سال سوم نظري ادامه داد.
شهيد ابراهيمخواه، سال دوم دبيرستان بود كه انقلاب اسلامي در سال 1357 به اوج خود رسيد و پيروز شد. پيش از اينكه سال آخر دوره متوسطه را به پايان برساند، در سال 1359 داوطلبانه از سوي ارتش و از يگان لشكر 28 سنندج كردستان، به جبهه رفت و همانطور كه در سالهاي انقلاب، حضوري سبز و فعال داشت، در مناطق جنگي نيز اين حضور را سبزتر و گستردهتر نمود.
دوران آموزشي را در كرمان به پايان برد و مدت 21 ماه در غرب كشور، در شهرهايي چون: بانه، مريوان و سردشت، به مبارزه با دشمنان داخلي و متجاوزين عراقي پرداخت. در طول جنگ، چندبار مجروح شد، ولي جبهه را رها نكرد و همواره در ميادين نبرد حضوري فعال داشت.
اين شهيد بزرگوار پس از ماهها حضور در مناطق جنگي، سرانجام در طي يك عملياتي كه در ساعت دو بامداد ششمين روز از تير ماه سال 1362 صورت گرفت، در محور سردشت در ناحيهاي موسوم به «دوپازا» مفقود شد و آسماني گرديد. پيكر پاكش حدود 9 سال در آن منطقه ماند، تا اينكه شناسايي و به زادگاهش انتقال داده شد.
در بخشي از وصيت نامهي او كه در تاريخ 1/1/62 به نگارش درآمده، ميخوانيم: «... پدرجان، بعد از اينكه خبر شهادت مرا براي شما آوردند، مبادا كه ناراحت شوي و خم به ابرو بياوري. آنچنان مقاومت خود را نشان بده تا دشمن بداند كه من، كور كورانه در اين راه مقدس نرفتهام...». ای کاش من هزارها جان داشتم، برای خدا و اسلام وقرآن فدا میکردم تا اسلام عزیزمان را از دست دشمنان نجات میدادم . و شما ای خواهرانم نمی دانید که حسین (ع) در زمین کربلا چه کار کرد مصیبت های زینب (س) رت یاد کرده اید؟ امیداوارم مثل زینب (س) باشید و مبارزه کنید . انشاء الله
متن وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب خیرالله ابراهیم خواه .ستایش خدای یکتاو درود و سلام بر محمد (ص) بنده و رسول او آغاز می کنم سلام بر تو ای پدر و مادر عزیزم اکنون که مشاهده می کنید که اسلاممان در حال نبرد است باید در این میدان الهی راه یابم. و امید از خدا دارم تا در این راه فاتح و شاد سرور و در بازگشت با قلبی آکنده از و ندای پیروزی بر لبانم به آغوشتان بازگردم. انشاءالله
و اکنون که در جهاداصغر هستم و امیدوارم در جهاد اکبر موفق باشم و آنچه را که اسلاممان می خواهد در کارهایش کوشا باشم. و سرباز خوبی به مکتبم که اسلام است شدم و پدر جان از اینکه خبر شهادت مرا برای شما آوردند. مبادا که ناراحت شوی و خم به آبرو بیاوری آنچنان مقاومت خود را نشان بده تا دشمن بداند که من کور کورانه در این راه مقدس نرفته ام. و تو ای مادر مهربانم درست است که 20 سال برایم زحمت کشیده ای و مرا بزرگ کرده ای و طاقت شنیدن خبر شهادت فرزندتان را نداری ولی این را بدان که باید صبر و استقامت داشته باشی مادرجان توانستی و نمی کنی از اینکه نتوانسته ای در مهمترین برهه از زمان که اسلام عزیزمان در دست دشمنان جهانخوار و موردعلامت گوناگون گروهکهای عصر شب قرار گرفته است و شما نباید یک قربانی ناقابل را اهداء کنید شاید و پیروز باشد؟ ای کاش من هزارها جان داشتم برای خدا و برای اسلام و قرآن فدا می کردم تا
اسلام عزیزمان را از دست دشمنان نجات می دادم و شما ای خواهرانم نمی دانید که حسین (ع) در زمین کربلا چکار کرد ، و مصیبتهای زینب سلام الله علیها را یاد کرده ای؟
آیا فراموش کرده ای که زینب سلام الله علیها فریاد حسین را در جلوی جباران تاریخ اقامه کرد و مزدوران را رسوا نمود.
امیدوارم مثل زینب سلام الله علیها باشید و مبارزه کنید . ان شاالله