شهيد اسماعيل احمدزاده
جهادگر شهيد اسماعيل احمدزاده شنبهبازاري شهرستان فومن فرزند غلامعلي به سال 1339 در يك خانواده مذهبي پا به گيتي نهاد.
همانند هم سن و سالهاي خود، به مدرسه رفت و دوران تحصيل خود را تا قبولي سال سوم نظري با موفقيت به پيش برد. بعد از اين، به كار آزاد پرداخت، تا اينكه وارد جهادسازندگي شهرستان فومن شد و در اين نهاد انقلابي به كارهاي عمراني و فرهنگي در روستاها پرداخت. پس از مدتي، از طريق جهاد به مناطق جنگي اعزام شد و در آن ديار، بعنوان راننده بولدوزر به كمك رزمندگان شناخت و از طريق درست كردن خاكريز و هموار كردن راه براي رزمندگان اسلام و همچنين احداث سنگر و... به مبارزه با دشمنان بعثي پرداخت.
اين جهادي، سرانجام در مورخه يازدهم بهمن 1365 در منطقهي عملياتي شلمچه براثر اصابت تركش خمپاره به خيل عظيم عاشقان شهادت پيوست و بسوي معبود خود پر كشيد و در نهايت، درگلزار شهداي شنبه بازار (سبز قبا) به خاك سپرده شد.
در بخشي از وصيتنامهي اين سنگرساز بيسنگر آمده است: «... ميدانيد كه هر چيزي را از دست دادن راحت و آسان است، اما در اين معامله كه بايد جان را داد، مثل اينكه بسيار دشوار است. از هردشواري دشوارتر، ولي براي عاشق، آسانتر از هر آساني است. عسل از شيريني شيرينتر است، اما شهادت از خود عسل شيرينتر است...».
نمردهاند شهيدان كه ماه و خورشيدند كه كشتگان وطن زندگان جاويدند
**************
خاطرة پدر شهید احمد زاده
آخرین باری که به خانه آمده بود به اسماعیل گفتم پسرم تو که 2 سال به جبهه رفته ای چرا باز هم می روی گفت پدر جان وقتی میبینم اسلام در خطر است چطور می توانم دست روی دست بگذارم تا دشمن به ما تجاوز کند و خاک ما را بگیرد و مردم را آواره می کند و هزاران بی گناه به شهادت می رسد رهبر ما و شهیدان حقی بر گردن ما دارند که راه شهیدان را ادامه دهیم و به فرمان رهبر مان جهاد کنیم و پیروز شویم چه بسیار کسانی را می بینم که عضوی از بدن خود را از دست داده اند باز هم به جبهه می روند و من تنها آرزویی که دارم این است که در راه اسلام و انقلاب شهید شوم زیرا در اینصورت سربلند خواهم شد. وقتی که شهید شدم ناراحت نشوید چون من به آرزوی خود رسیده ام.
*********
خاطرة مادر شهید احمد زاده
برای آخرین بار که به جبهه می رفت رو به من کرد و گفت من را حلال کن مادر جان چون می دانم این بار که رفتم شهید می شوم. چون حالتی در او دیدم که باور کردم که او شهید می شود. شور وشوق عجیبی داشت و صورتش آنقدر زیبا شده بود گویا از دنیایی دیگر به او الهام شده بود و او آنچنان خوشحال بود به من گفت من که می دانم شهید می شوم شما را به خدا وقتی که شهید شدم برای من زیاد گریه و زاری نکنید چون آرزوی من این بود . من راضی نیستم که برای من گریه کنید خوشا به سعادت کسانی که در راه خدا شهید شدند و به آرزوی خود رسیدند.
***********
خاطره رزمنده همسنگرشهید
شهيد احمدزاده يك راننده بلدوزر بود در عمليات كربلاي 5 جهاد گيلان تیم رزمي آماده كرده بود كه هر شب يك تيم عمليات مي كردند. احمدزاده هم جزء يكي از تيم ها بود رئيس جهاد به ايشان قول داده بود كه برگشت به گيلان وسايل ازدواج را مهيا سازد و بسيار خوشحال بود تيم احمدزاده آن شب عملیات كردند و مقداري از بچه ها مجروح شدند احمدزاده با نيروي خاكي و گرد و غباري آمد فرمود من هم مجددا به خط بر مي گردم به ايشان اصرار كردم كه شما خسته ايد بايد بمانيد شب بعد عملیات كنيد اصرارکرد م كه تونبايد بيايي خسته هستی ، ايشان اصرار کردكه بايد شركت كنم. خلاصه هم شد و مجددا حركت كرديم به طرف خط مقدم جبهه در 150 متري دشمن قرار گرفتيم شروع به خاكريز زدن كرديم احمدزاده هم دور و بر بلدوزر را محافظ درست كرده . شب در حال خاكريز زدن بوديم كه نا گاه دستگاه بلدوزر احمدزاده از مسیر منحرف شدو به طرف دشمن حركت كرد.
راننده اي داشتيم به نام (دلجو ـ علي) لال بود ولي شجاع بود به ايشان اشاره كردم كه دستگاه بلدوزر به طرف دشمن رفت بلافاصله از خاك ريز به طرف دشمن رفت و دستگاه بلدوزر را برگرداند. متوجه شدیم احمدزاده تير مستقيم به پشتش خورده بود .و مجروح شد.