شهيد غلامرضا ادبي‌ مهذب‌

 

معلم‌ شهيد غلامرضا ادبي‌ مهذب‌ فرزند شادروان‌ اسحاق‌ به‌ سال‌ 1338 در خانواده‌اي‌ متدين‌ و مذهبي در شهر فومن  چشم‌ به‌ جهان‌ گشود دوران‌ ابتدايي‌ و راهنمايي‌ را با موفقيت‌ و نمرات‌ عالي‌ پشت‌سر گذاشت‌ و بعد از اتمام‌ دوره‌ راهنمايي‌، وارد مقطع‌ متوسطه‌ در دبيرستان‌ شهيد محمدرضا كديور (اميركبير سابق‌) گرديد و موفق‌ به‌ اخذ ديپلم‌ در رشته‌ي‌ علوم‌ تجربي‌ در خرداد ماه‌ 1357 شد. پس‌ از دريافت‌ مدرك‌ ديپلم‌، به‌ مركز تربيت‌ معلم‌ راه‌ يافت‌ و در آنجا نيز، موفق‌ به‌ اخذ فوق‌ ديپلم‌ آموزش‌ ابتدايي‌ گرديد.
اين‌ شهيد سرافراز اسلام‌ در طي‌ اين‌ دوران‌، علاوه‌ بر اهتمام‌ در تحصيل‌، به‌ ورزش‌هاي‌ مختلف‌، به‌ ويژه‌ فوتبال‌ نيز مي‌پرداخت‌ و مدتها بعنوان‌ بازيكن‌ ثابت‌ تيم‌ منتخب‌ جوانان‌ گيلان‌ در مسابقات‌ جوانان‌ ايران‌ بود. او از نفرات‌ برتر فوتبال‌ به‌ حساب‌ مي‌آمد و يك‌ دفاع‌ آخر بسيار زرنگ‌ و باهوش‌ بود. بازي‌ را با تيم‌ هلال‌احمر فومن‌ در دسته‌ اول‌ گيلان‌ ادامه‌ داد و مدتها در اين‌ تيم‌، سمت‌ كاپيتاني ‌را داشت‌.
در سالهاي‌ انقلاب‌، از افراد فعال‌ بود و در سال‌ 1358 به‌ تشكيل‌ انجمن‌ جوانان‌ پيرو خط‌ امام‌ در شهر پرداخت‌ و از انحراف‌ جوانان‌ بسياري‌ جلوگيري‌ نمود. او بعد از تشكيل‌ بسيج‌، از اعضاي ‌موثر و از مشاورين‌ اين‌ نهاد بود. همچنين‌ در جذب‌ و هدايت‌ نيروهاي‌ بسيجي‌ و حزب‌الله‌، فعاليت ‌چشمگيري‌ داشت‌ و بعلت‌ فعاليتهاي‌ گسترده‌ او در اين‌ نهاد انقلابي‌، به‌ «سردار حزب‌الله‌ فومن‌» معروف‌ شده‌ بود.
 
 
به‌ سال‌ 1360، در دوره‌ دانشجويي‌ بود كه‌ ازدواج‌ نمود و ثمره‌ آن‌، دو دختر گرديد. پس‌ از اتمام‌ تحصيلات‌، در مورخة‌ 1/7/1361 به‌ استخدام‌ اداره‌ آموزش‌ و پرورش‌ شهرستان‌ فومن‌ درآمد و از همان‌ تاريخ‌ در دبستان‌ دولتي‌ استاد شهيد مطهري‌ اسلام‌ آباد خشكنودهان‌، به‌ عنوان ‌آموزگار پيماني‌ به‌ شغل‌ شريف‌ معلمي‌ پرداخت‌. در ديماه‌ اين‌ سال‌ به‌ سمت‌ سرپرست‌ دبيرستان‌ شهيد جعفر تيغ‌نورد (فردوسي‌ سابق‌) منصوب‌ شد و در سال‌ 1365 نيز به‌ معاونت‌ پرورشي‌ اداره‌ آموزش‌ و پرورش‌ شهرستان‌ فومن‌ رسيد.
بعد از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، در آبانماه‌ 1359 در قالب‌ اولين‌ گروه‌ بسيجي‌، آموزشهاي‌ مقدماتي‌ را زير نظر مربيان‌ آن‌ زمان،‌ از جمله‌ پاسدار شهيد ميثم‌ (محمد)بيگلوو ساير عزيزان‌ فراگرفت‌ و در دهم‌ آذرماه‌ همان‌ سال‌ به‌ منطقه‌ي‌ جنگي‌ سرپل‌ ذهاب‌ اعزام‌ گرديد كه‌ آن‌ دوره‌، مقارن‌ بود با شهادت‌ شهيد محمدرضا عامر و شهداي‌ ذهاب‌ كه‌ از بسيجيان‌ و پاسداران ‌رشت‌ بودند. شهيد ادبي‌ بعد از گذران‌ اين‌ دوران‌، مدتي‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ سياسي‌ ـ فرهنگي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ در آبانماه‌ 1362 به‌ منطقه‌ي‌ عمومي‌ مريوان‌ اعزام‌ شد و در كنار ساير رزمندگان‌، بويژه‌ رزمندگان‌ گردان‌ «جندالله‌» كه‌ در آن‌ زمان‌ نامش‌ پرآوازه‌ بود، به‌ امر پاكسازي‌ نيروهاي‌ ضدانقلابي‌ پرداخت‌.
در اين‌ راستا براداران‌ اين‌ شهيد، پيوسته‌ در جبهه‌ها حضور داشتند و بعد از شهادت‌ دو برادر وي‌بود كه‌ شهيد غلامرضا به‌ ايشان‌ پيوست‌. محمدابراهيم‌ (امير) با دو سال‌ و اندي‌ حضور در جبهه‌ و پس‌ از اينكه‌ از ناحيه‌ چشم‌ و پا مجروح‌‌ و جانباز انقلاب‌ شده‌ بود و سپس‌ در اسفندماه‌ 63 در عمليات‌ بدر، نزديك‌ پاسگاه‌ ترابه‌ در جزيره‌ مجنون‌ در درگيري‌ با دشمن‌ به‌ شهادت‌ رسيد و پس‌ ازشهادت‌ امير، برادر ديگر او علي‌ حضورش‌ را در جبهه‌ دائمي‌ كرد و يكسال‌ بعد، يعني‌ بهمن‌ ماه‌ 64 در عمليات‌ والفجر در منطقه‌ سليمانيه‌ به‌ درجه‌ي‌ رفيع‌ شهادت‌ نايل‌ آمد.شهيد غلامرضا بعد از اعزام‌ مجدد به‌ جبهه‌ كه‌ در 4/2/65 از طريق‌ سپاه‌ صورت‌ گرفته‌ بود، مدتي‌ را در پشت‌ جبهه‌ها گذراند، تا اينكه‌ سرانجام‌ به‌ خط‌ مقدم‌ جبهه‌ انتقال‌ يافت‌ و در عمليات‌ كربلاي‌ 2، جانشين‌ فرمانده‌ گروهان‌ وقت‌ (حاج‌ بهروز جلايي‌) گرديد. در اين‌ وقت‌ از مداحي‌ او نيز به‌ نحواحسن‌ استفاده‌ مي‌شد و با صداي‌ خوشي‌ كه‌ داشت‌، در مناسبت‌ها و مانورها مداحي‌ مي‌نمود.
پس‌ از چندي‌ به‌ گردان‌ ابوالفضل‌ (ع‌) منتقل‌ گرديد و فرماندهي‌ گروهان‌ ابوذر را برعهده‌ گرفت‌، تااينكه‌ پس‌ از رشادت‌ها و دلاوري‌ها، سرانجام‌ بر اثر بمباران‌ هواپيماهاي‌ دشمن‌ در منطقه‌ي‌ عملياتي ‌شلمچه‌ (در عملیات كربلاي‌ 5) مجروح‌ و در نهايت‌ بعلت‌ جراحات‌ زياد و در حالي‌ كه‌ يك‌ پاي‌ او را بر اثراصابت‌ تركش‌ و عفونت‌ زياد قطع‌ كرده‌ بودند، به‌ تاريخ‌ يازدهم‌ بهمن‌ ماه‌ 1365 در بيمارستان‌ امام‌رضا (ع‌) مشهد، در دل‌ شب‌ با روحي‌ بلند و ضميري‌ روشن‌ به‌ شهادت‌ رسيد و دعوت‌ حق‌ را لبيك‌گفت‌.
اين‌ شهيد بزرگوار كه‌ جمعاً به‌ مدت‌ 12 ماه‌ و 4 روز و در طي‌ شش‌ مرحله‌ با عضويت‌ بسيج‌ درجبهه‌ها حضوري‌ سبز داشت‌، بعد از انتقال‌ پيكرش‌ به‌ زادگاهش‌، در طي‌ تشييع‌ جنازه‌اي‌ باشكوه‌ ازسوي‌ اهالي‌ فومن‌، به‌ جايگاه‌ ابديش‌ منتقل‌ و در گلزار شهداي‌ فومن‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
فرازي‌ از وصيت‌نامه‌ي‌ اين‌ شهيد مي‌خوانيم‌:
«... انقلاب‌ را تنها در دور و اطراف‌ خود به‌ حساب‌ نياوريد. انقلاب ‌اسلامي‌، براي‌ نجات‌ بشريت‌ از قيد استعمار و استثمار است‌. در اين‌ راه‌، ديانت‌ بايد در كنار سياست‌ باشد كه‌ جدايي‌ اين‌ دو، انحراف‌ محض‌ است‌...»
 
************************************************
بسمه تعالي                                           11/10/1364                      
خوشا آنان كه با عشق حسيني   شهادت را پذيرفتند و رفتند
شما باخانمان خودبمانيد           كه مابي خانمان بوديم ورفتيم
سلام      ، سلام از ته دل
اي چهارديواري تاريكم ، مي داني كه تا چندين روز ديگر من خواهم بود و تو و اعمالم ، مي داني ، و حتماً مي داني كه چگونه خواهم كرد، قبرم! قبرم ! بگو،ببينم مي تواني باذن الله از فشاري بكاهي، آخر من سنگ دل ،سنگ دلم . آخرمن بيچاره ، بيچاره ام ، آخر من .چه بگويم ، خودت خواهي فهميد، چگونه،نمي داني مگر، فرشتگان انكرومنكر! هان فهميدي، گناهكارم و معصيت كار ، قبرم آيا به اندازه ي كافي استحكام داري يا نه ، چرا گرزهاي آتشين برفرقم ، نقره هاي گداخته از حيم و.....تو بايد نظارگر باشي، راستي آيا مي تواني اصلاً من را بپذيري يا نه ! يك خواهش ديگر دارم به هنگام سئوال ، مي تواني مقداري دست به چشم و گوش گيري ، چون من خجالت زده ام ، نمي توانم تا ؟
طعنه هاي تو را گوش دهم ، قبرم : گوشت را بطرف قبرهاي آنسوي آب كن ، حتماً قبرهاي آنسوي آب با تو رفقات دارند :
امشب مهماني برآنها خواهد آمد ، مهماني عاشقي كه تمام دوران عنفواني خود را درخدمت اسلام عزيز بود، گوشت را تيز كن ، خوب گوش بده آيا مي تواني پژواك صحبتهاي فرشتگان با او را گوش دهي ! آنها حتماً امشب براي خوش آمد گوئي خواهند آمد ، خواهش ، خواهش مي كنم . حداقل امشب از فشارت بكاه و به مهماني قبرهاي آنسوي آب رو ، نمي شود ، خواهش مي كنم، آخر چرا نمي شود، هان ميدانم ، مقصرم ، مي پذيرم ، قبرم ، امشب ، قبرهاي فراخ آنسوي آب ، فراختر خواهد شد ، امشب ميزبان ، از آن ميوه هاي بهشتي آماده خواهند كرد . امشب به فرزندانت ورود شير ، شيري كه شير زمان بود ، جشن سرود و شادي برقرار خواهند شد آخر آن عاشق حسين ، آن رشيد دوران اهل بيت و آن فرزند راستيني و يار واقعي اقا مهدي به كوي دوست؟؟است .
گوش كن ، خبرده و بگو وزيرا من ضعيف ، آنقدر به خود ظلم كرده ام كه حتي ديگر گوشهايم بفرمان من نيستند و اگر و اگر شدخبري دارم كه به نزد او رسان بگو اگر مي شود در نزد خدا به شفاهت (شفاعت) برخيزيد، آخر من پیش او آبرو ندارم
                                                                                     14/10/1364
 رضا ادبي مهذب
 
 
بسم الله الرحمن الرحیم .انا لله وانا الیه راجعون . درود و صلوات به پیشگاه حضرت .ختمی مرتبت محمد بن عبدالله دوستی او علی بن ابی طالب و جمیع ذریه پاک و مقدسش و در انتها ، سلام آخر به محضر مبارک حضرت بقیة الله الاعظم منجی عالم بشریت و نماینده و بحق او امام امت خمینی بت شکن و جمیع شهدای اسلام . یکی از زمینه ها و ابزار شناخت انسان ، گشت و گذار در تاریخ است و مطالعه اقوام گذشته و تفحص در احوال مکذبین که چگونه با توجه به خوان گسترده الهی از سفره پربرکت ، توشه راه جمع نکردند که هیچ کفران نعمت نموده و متعاقباً خداوند که عذاب الهی خود را در دنیا نصیب آنها نموده . هرچند که مشخصه است رسول الله امر به ظاهر است و اصحاب آن بزرگوار بنا به دعای حضرتش از درگاه باری تعالی تنها و تنها در عالم برین به پاسخ اعمال و در نتیجه عقوبت با بهشت الهی خواهند رسید .اما اگر ذره ای بیندیشیم ولحظه ای وتنها یک لحظه عقل سلیم خود را به کار اندازیم این تاریخ جز انسانها نیستند ، اینهایند که باید با ساختن خود تاریخ بشریت را بسوی مقصد اصلی خود که خلیفه الهی انسان به عنوان نماینده خدا در روی زمین سوق دهند . و امروز با این مسئولیت بزرگ الهی بدوش ماست نمی دانم چه بگویم به خود می اندیشم که آیا می توانم در این برهه حساس تاریخ اسلام ،کمک کار اسلام باشم یا نه . حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر باری عزیزان : جهان بشریت کنون چشم اندازش به این مرز وبوم است زیرا پس از 1400 سال ندای مظلومیت اسلام از حلقوم رسای یاران رسول الله که نه اصحابند ونه از تابعین وتنها این فریاد را از طلیعه داران همیشه حاضر نبود علیه استکبار عالمین متقی روحانیت دو سنگر شنیده اند ./پذیرفته اند ، خوشا به سعادت – آنها که با چشم دل پذیرای این بزرگ باشند که در این صورت خدای بزرگ به انسانها چشم بصیرت خواهد بخشید وابزار فرقان را در اختیار انسانها خواهد گذاشت . اما مسئله بزرگ این است که قرآن می فرماید .: لا یکلف الله نفساً الا وسعها. حضرت باری تعالی از هر کس آنقدر توقع دارد که وسع آن را دارد واگر کنون ما با توجه به این آیه همچون کبک سر در برف برده واین بار مسئولیت را به فراموشی سپاریم آیا آیندگان تاریخ ما را در ردیف کوفیان نا اهل قرار نخواهند داد ؟ آنان که با نوشتن 12 هزار نامه ، امام را فرا خواندند سپس ،آه وواویلا ازاین غم ،چه کردند ،چه شد ،در روز اول محرم سال 61 در بیرون کوفه به امامت حسین بن علی نماز خواندند اما در 10 محرم سال 61 همین نااهلان سر از پیکر فرزند رسول الله جدا کردند .طفل شش ماهه او اصغر خون پیکر او اکبرش رعنا جوان برادرش .آن علمدار سپاه لشکرش .سقای اهل خمیه اش .قاسمش ،آن یادگار نازنین برادرش و... را با لب تشنه کشتند وعریان وبی کفن دفنشان کردند . ای انسانها ،ای خفتگان متحرک ،ای کسانی که کنون این وصیت نامه را می شنوید هزاران وشاید هزاران بار این داستانهای رازدار را با گوش خود شنیدهاید اما چرا ... کاروان سالار حسین بن علی به
سرداری زینب ندای مظلومیت اسلام را به گوش تاریخ رساند که در زمان نتوانستن باید خون داد،انسان بلاشک خواهد مرد واین بدن مادی به خاک سپرده خواهد شد واز آن چیزی جز چند تکه استخوان بجا نخواهد ماند ولی اعمال انسانها وتاریخ بشریت که نخواهد مرد ،گوش کنید با صغری وکبری یافتن سر در آخر نبریم ، روزگاری نطفه های بدنیا خواهند آمد وخواهند مرد ،اما چه بگویم ، آیا جواب خواهیم داشت ؟ وامروز پرچمدار کاروان سالار حسین ، خمینی کبیر است وبر ما تکلیف است که نگهبان خون پاک ثارالله باشیم ودر این راه جهاد را بعنوان اصل جدا نشدنی در زندگی روزمره بپذیریم وبدانیم که بهشت را بها میدهند نه به بهانه .بله همسرم : به زینب بیاموز که چگونه پیام رسان خون پدر –باشد به او داستان پر افتخار اسیری طفلان حسین را بیامرز وداستان خداحافظی سکینه با پدر ، در آخرین دیدار را یاد بده وبه او بگو همه خواهیم مرد اما مرگ حسین بن علی با مرگ ابن عباس صد فرق است به او بگوکه جهان صحنه کارزار حق وباطل است واگر در تمام زندگی در کنار حق نبودی زندگی را به پوچی خواهی گذراند به او بگو که پدر هرشب جمعه با جمیع شهداء به دیدار حضرت اباعبدالله الحسین خواهد رفت واگر میخواهد در فضای نورانی وپر از معنویت ، من هم در نزد ابا عبدالله بنشینیم وفخر کنم باید زینب باشد .همسرم : به زینب ودیگر فرزندم محدثه یاد بده که :دنیا محل گذر است ،وجایگاه آزمایش ، اگر نتوانیم از این ره توشه جمع کنیم در روز قیامت در نزد شهداء خجالت زده خواهیم شد . به آنها خوب قرآن خواندن وتفحص کردن در آن ، وقرآن را در صحنه زندگی آوردن وعمل کردن به آن را یاد بده وبگو که اگر میخواهید راه پدر را ادامه دهید ورستگار شوید قرآن تنها وسیله است . وتو همسرم : به خدا توکل کن ،صابر باش وهر وقت خواستی گریه کنی یاد کن از زینب زنی بزرگ که صبری به استواری –کوه داشت به مصائب اهل بیت گریه کن چون با گریه کردن به شهادت فرزندان رسول اسلام زنده خواهد ماند ،قرآن پایدار خواهد ماند .بیندیش به آینده اسلام وحاکمیت قرآن نه چند سال زندگی خود ،وفرزندان مارا هم اینگونه بیاموز . ودر صحنه زندگی خود ، در مدرسه کوشا باش به آنها –اسلام بیاموز که اگر به اسلام انس پیدا کردند یاران حسینی تحویل جامعه خواهند داد .واما مادرم : زحمتها کشیده ای ،رنجها برده ای ولی بیخود بهشت را زیر پای مادران قرار نداد ه اند ،خوشحال باش که فرزند بزرگ کرده ای ودر راه خدا داده ای وبدان که در روز قیامت در نزد فاطمه سربلند خواهی بود وچنان اجری –خواهی برد که شفیع همه فرزند انت در روز قیامت خواهی شد مقاومت داشته باش ،صبر راپیشه خود کن که صبر راه یاران خدا است
وهمه شما دوستان را به تقوا وپرهیز گاری دعوت می کنم ، بهوش باشید که دشمن تنها سلاحش تفرقه است ودر این راه بسیار سرمایه گذاری کرده است واگر بتواند در این راه پیروز شود مساویست بارکود انقلاب . انقلاب را تنها دردوراطراف خود به حساب نیاورید انقلاب اسلامی برای نجات بشریت از قید استعباد. استعمار واستثمار است ،در این راه دیانت باید در کنار سیاست باشد که جدا یی این دو ،انحراف محض است .صفوف خود را فشرده تر کرده وبه جمع خود قانع نباشید در عین حال که اشداء علی الکفار هستید رحماءبینهم باشید وسعی کنید با جذب انسانهای دیگر جای خالی شهیدان را پر کنید .واز همه دانش آموزان عزیزی که در محضر آنها کسب فیض کرده ام حلا لیت طلبیده وآنها را به استواری در اسلام وصیت می کنم ،بهوش باشید که آینده انقلاب درید توانای شما مومنان است که اگر به صلاح وسلاح مجهز شدید سند رهایی این ملت مظلوم را امضاء خواهید کرد ودر غیر این صورت خود دانید .در انتها از همه انسانها ئی که به نحوی با آنها سرکار داشته ام حلالیت می طلبم والتماس دعا دارم وتنها یک جمله می گویم آن اینکه : 1- امامت وامام را فراموش نکنید .2- دعا سلاح است با این سلاح به جنگ شیطان نفس روید . 3- وارثان شهداء را فراموش نکنید 
انا لله واناالیه راجعون .جنگ ، جنگ تا رفع فتنه درجهان .برافراشته باد پرچم توحید .مرگ استکبار جهانی ومزدوران داخلی او .
************************************
          *دستخط معلم شهيد غلامرضا ادبي مهذب
                                    لاله                                                        25/11/60
ياران و همرزمان قدمها يتان هميشه استوار عليه كفرو نفاق زيرا لاله ها     
هميشه برافراشته : ندا ميدهند هيهات من الذلّه
لاله هانموداري از سالها ظلم و ستم عليه اسلام و امتند نموداري از جورقابيليان براي به؟ كشيدن قرآن و اين نبرد خبر سركوب لاله ها
لاله ها هميشه معطرند درتمام فصلهاي سال               درتمام روزگاران
ودر تمام زمانها پژواك صداي رسايشان           ازدروديوارشهربه گوش مي رسد         مرگ برطاغوت زنده باداسلام
لاله ها، غنچه هاي هميشه باورند         وبدنبال خود سالهاست همراه مي طلبند            چون كه هميشه بااين شعارزنده بوده اند
خون برشمشيرپيروزاست                  اري لاله ها، زندگان هميشه پيروزامتند           زيرابدين باورند.         كشتن وكشته شدن    درهردوحال پيروزي است                  فلاح است             استقامت درمقابل دشمن غداّربند
لاله ها فرزندان برگزيده اند              وعاشقان ازبند رهيده           فريادشان             فرياددردسالها رنج ومشقت      سالها اسارت ودربندي             اري فريادشان فريادخلق ماست        آرزوي نهفته دراعماق وجود         تك تك گلهاست
صداي تكبيرشان                 ازلابلاي دودوغبار            هنوزرساست           استقلال ،آزادي -جمهوري اسلامي
اري، اري برادران              حبل الله نقطه عطف است            عليه كفرونفاق
ولاله ها مبلّغ اين فريادند            زيرا كه قلبشان مالامال براين باوراست كه سنت خداحق است         ولا يتغير
زيرا        ونريدان نمنّ علي الذّين استعفوافي الارض            ونجعلهم ائمّة          ونجعلهم الوارثين(سوره قصص آيه 4)
خط لاله ها          تداوگ خط كربلاست            آنها حسينيان زمان ما هستندآنها سرود زيباي عشق را         درروزگار ظلم ستم         باخون خود نوشتن          وباگلوله دشمن نواختند
كنون باماست كه مينديشيم           زينبي شدن          وهرآنچه راكه لازينبي است
و بياد مان باشد           كه لاله ها         دردمارم رجعت         مي سرودند اين سرود جاويد را          (( تا انقلاب مهدي نهضت ادامه دارد))    
                                                                    والسلام   رضا ادبي مهذب      
*********************************************
 خاطرات
.....زنش یک حالت بغض آلوده دارد می گوید مراقب خودش باش غلامرضا بچه ها دلشان برایت تنگ شده است . سعی کن زود تر بیایی ....... خلاصه صحبت تمام می شود نیمه شب می رسد . مادر به بچه ها که سراغ پدر می گیرند می گوید پدر به مسافرت رفته است از سفر به زودی بر می گردد . وقتی که بچه ها را به هر زحمتی شده می خواباند نا گاه صدای در می آید . آری نگاهش به در خیره می شود غلامرضا آمده است تا همسر را از نگرانی در بیاورد . وقتی زنش از او سوال می کند چرا به این زودی بر گشتی جواب می دهد درست است که من یک رزمنده اما وظیفه سنگین پدر بودن را تا زمانی که زنده هستم فراموش نمی کنم و دست در کیف کوله پشتی خود کرده یک گردن بند زیبا در می آورد وبه همسر هدیه می دهد به نشانه اینکه من همیشه به یاد تو هستم. با این کار قلب زن آرام می گیرد. بعد یک روز پیش بچه ها می ماند آنها را سرو سامان می داد. و فردایش   بر می گردد ... 
.....وشب حمله که فرا می رسد او از خداوند می خوا هد که او را هم به خیل سبک بالان عاشق بپذیرد شب حمله است شب راز و نیاز شب ذکر و مناجات و نماز است. شب فتح و شب نصر وشب عجر که خیزد نور حتی متلعل فجر . تبار یکی فروزان است بدرش شب قدر است اگر دانیم قدرش ترس در جبهه ها غوغا است امشب تو. گویی شام عاشورا است امشب . و غلامرضا ادبی در وصیت نامه اش سفارش اکید دارند به اطاعت از فرمانهای رهبری و اینکه مبادارهبر را تنها بگذارید او به بچه ها یش و همسرش یاد داده است که غلام حلقه به گوش رهبر کبیر انقلاب امام خمینی باشند.این خانواده عزیز شهید نیز خوب پاسدار حریم شهید عزیز بودند و حرفش را با جان و دل شنیدند   . خلاصه صحبت تمام می کنم در صورتی که اگر هزاران بار صحرا ها دفتر و دریا ها مر کب شود توانایی و طا قت ثبت عظمت شهید را ندارد . در وصف شهید هر چه کم است             میهمان خدا گشته و مرغ حرم است .روزگارانی درازاین حدیث رسول اکرم (ص)درگوش جانها زمزمه میشد که دراخرالزمان(عج)خداوند خوبان امت مرا گلچین خواهد نمود.شهدای ادبی از چنین تباری بودند.زیرا رضا ادبی فرزند دوم خانواده و سومین شهید خانواده ادبیها بود.
 
در یکی از خاطراتش که درتاریخ 14/12/64در دفتر خاطراتش گذاشته بود.زمانی بود که از شهید دوم خانواده اش علی ادبی خبر داده بودند که مفقود الاثر است البته شهید رضا ادبی مدت یک ماه از ماجرا باخبر بودولی به منزل خبر نداده بود.آن روز درمنزل بودیم که مادرش زنگ خانه را به صدا درآورد و وقتی فرزندش را دید با بغض و گریه او را درآغوش کشید و گفت می گویند علی مفقود الاثر گشته آیا درست است .و او مادر را درآغوش کشید و گفت فعلا هیچ چیز مشخص نیست و او را به صبر و صلوه که لفظ همیشگی او بود دعوت کرد.و درجایی در دفتر خاطراتش نوشته بود که خدایا مادر نمی داند که این ابتدای راه است و ابتدای راز است رازی که راهیان شب در سیاههای شب با او به گفته گو می نشینند و پیمان عشق مي بندند.خداوندا به همه مادران صبر درمصائب عنایت بفرما.خدایا به پهلوی شکسته زهرای مرضیه چنان صبری به مادرم عنایت بفرما که مصیبت مرا تحمل نماید.و درتاریخ 7/11/64 زمانی که مدت شش ماه از جبهه به منزل نیامده بود وقتی که وارد منزل شد دخترم زینب که دو نیم سال داشت و خیلی به او وابسته بود وقتی بعد از مدتی او را دید گفت (بابا باز به جبهه خواهی رفت یا نه ).او دراین تاریخ در دفتر خاطرات خود نوشته بود نمی دانستم به او چه   بگویم نه که دروغ بود فقط گفتم فعلا هستم چه کنیم زمانی که خون هزاران شهید عاشق ندای هل من ناصرا سر میدهد نمی شود بی تفاوت بود و درخانه ماند و به اهل و عیال رسید کسی که هر روز میگوید ایاک نعبد و ایاک نستعین باید هم درمرحله عمل و هرچه به او بگویند انجام دهد زیرا زندگی آزمایش است و اگر در این   امتحان رفوزه شدیم دیگر فرجی نیست . درتاریخ 65/10/22 رمز امشب ( ثواب نماز ) الان که دارم این متن را یاد داشت میکنم درست راس ساعت 11:30 شب است هوا به شدت سرد بود و برف هم در حال ریزش است تاریکی هوا به حدی است که نمی توان حتی جلوی خود را مشاهده نمود روزی که گذشت روز بدی نبود زیرا درسی که امروز آموختم شاید بتوانم رهگشای باشد در طول زندگی و اینست که صبر و صلوه راه مردان خداست باید درمقابل مشکلات در مقابل زجر ناشی از راه پر خطر ولی پربهای الهی صابر بود تا به لقای او پیوست وگرنه التماس دعا باید در مصائب و نیایش به درگاه عدل الهی محکم و استوار بود و این همه تمرین و ممارست میخواهد .از رادیوی گیلان آمده بودند و می خواستند نفری از رزمندگان پیامی به امت خزب الله که نور چشم آقا امام زمان هستند بفرستند و من انتخاب شدم و گفتم :مردم پاسدار ارزشهای اسلام باشید پاسدار مکتب اسلام باشید و اطراف شهر و روستای خود فکر نکنید به دنیابنگرید فریاد رسای مظلومیت اسلام از اقصای نقاط آن به گوش می رسد بشنوید صدای امام (ره) راان تنفر الله نصیرکم و یثبت اقدامکم .انشاالله خداوند مارا خواستار واقعی اسلام فقاهت نمایند.انشاالله خداوند به همه ما توفیق زندگی رساله ای عطاء نماید و انشاالله خداوند به حرمت خون جمیع شهدای اسلام در این راه اگر سعادت داشتیم شهادت رانصیب ما بفرماید و صبر را دراین راه بی انتها پیشه ما   گرداند.         کردستان 22/10/ 65
غلامرضا ادبی مهذب معارف اسلامی دبیرستان و معاونت پرورش شهرستان فومن بودند که بارها پستهای کلیدی مثل فرماندار و شهردار حتی قبل از مدیر کلی آموزش و پرورش به او پیشنهاد شده بود و وقتی به او میگفتم جامعه به شما و افکار شما نیاز دارد چرا قبول نمی کنید میگفتند این میزها خطرناک است .ولی عاشق مطالعه و تدریس بودند حتی در دبیرستان دخترانه که مشغول به تدریس بودند میگفتند سئوالاتی را که نمیتوانید بیان کنید بنویسید و نوشته ها رامی آوردند منزل به بنده می دادند و من جواب سئوالهای شرعی و احکام رابرایشان از رساله در می آوردم و مینوشتم و یادداشت را می بردم در کلاس .ایشان علاوه بر تدریس اولین کسی بودند که در فومن به عنوان سردار حزب الله مطرح بودند .کاپیتان تیم فوتبال در مسابقات و مکبر نماز جمعه شد و مداح اهل بیت (ع) بودند در همه ابعاد نقش به سزایی داشت .شبهای جمعه در منزل تفسی قرآن و جلسات تحکیم وحدت بین جوانان و حل مشکلات آنان بودند بچه ها در همه امور با او مشورت می کردند